دانلود رمان نازدار pdf از مهدخت مرادی و فرزانه شورکی
با لینک مستقیم برای اندروید و کامپیوتر
ژانر رمان: عاشقانه،پرماجرا،بر اساس واقعیت
از وقتی به یاد دارم توی گداخونه ی شوهر خاله ام کار میکردم، نصف عمرم به آشپزی واسشون گذشت و نصف دیگه اش به گلفروشی
سر چهار راه های شهر، شیشه ی ماشین هر مردی پایین میومد، اندام کرشمه ی چهارده ساله هوس اش و شعله ور میکرد،
تموم اتفاقات و مو به مو به خاله ام میگفتم، اما اون زنه سیاه دل گوشش بدهکار نبود و فقط پول و میشناخت!
میون زندگی جنجالی و پر از بدبختیم المیرا و شوهرش سر راهم قرار گرفتند، زن و شوهری که سالیان سال دنبال دوا درمون و
به فرزند خوندگی گرفتن بچه بودن و به هر دری میزدن به بن بست میخوردند،
زندگیم تو بدترین حالت خودش پیش میرفت تا اینکه المیرا پیشنهاد داد…
رمان های پیشنهادی:
دانلود رمان عموزاده
دانلود رمان ماه در عقد ارباب
قسمتی از رمان
کلاه از سر برداشتم و پلک تنگ کردم:
– صبر کن ببینم! چند قدم جلوتر رفتم:
– چی شده که تا حرف از تعمیر میشه میگی کار تو
نیست و میندازی گردن من و از زیرش در میری؟؟؟
موقع پول گرفتن خوب دم تکون میدی و پول و میزنی به جیب…
انقد که به تو دادن همونقدم ریختن به حسابه من و فرزام…
پس حرف مفت نزن بچسب به کارت تا کار دستت ندادم.
– چیه مهبد؟! باز قاطی کردی؟…تو خونه با زنت
دعوات میشه میای سر من و کارگرا خالی میکنی؟؟؟
بهتر نیست به جای الدرم بلدرم زنت و طلاق بدی یه
زن دیگه بگیری که دوتا بچه پس بندازه ملت از دست
اخلاق گندت خلاص شن؟ تاکی میخوای همینجوری
کشش بدی؟…بیست و پنج سالته، شیش ساله زن
گرفتی از زمان دانشگاه میشناسمت همیشه دنبال
بهونه بودی که دق و دلی ات و سر بقیه ی خالی کنی…
صبرم سر اومد، دیگه تحمل وراجی هاشو نداشتم،
کلاسور توی دستم و به زمین کوبیدم و یقه ی لباس اش و تو مشت ام گرفتم:
– خفه شو مرتیکه ی عوضی دهنت و ببند تا از همینجا
پرتت نکردم پایین نسلت منقرض شه. زندگی من به تو
هیچ ربطی نداره. تو خیلی زرنگی برو ز ِن هرجایی ات
و جمع کن که خبرش به گوش عالم و آدم رسیده..
قیمت 47000
از وقتی به یاد دارم توی گداخونه ی شوهر خاله ام کار میکردم، نصف عمرم به آشپزی واسشون گذشت و نصف
دیگه اش به گلفروشی سر چهار راه های شهر، شیشه ی ماشین هر مردی پایین میومد، اندام کرشمه ی چهارده
ساله هوس اش و شعله ور میکرد،تموم اتفاقات و مو به مو به خاله ام میگفتم، اما اون زنه سیاه دل گوشش
بدهکار نبود و فقط پول و میشناخت!میون زندگی جنجالی و پر از بدبختیم المیرا و شوهرش سر راهم قرار گرفتند،
زن و شوهری که سالیان سال دنبال دوا درمون و به فرزند خوندگی گرفتن بچه بودن و به هر دری میزدن به بن
بست میخوردند، زندگیم تو بدترین حالت خودش پیش میرفت تا اینکه المیرا پیشنهاد داد...
وای چه عکس قشنگی،داستان بسیار زیبایی بود
درجه یک با پایانی منطقی👍
مثل رمان های بلیز و ماه در عقد ارباب و عموزاده
نازدار هم رمان عالی بود ممنون از نویسندگان عزیز
میشه کلیپ نازدارو دوباره تو کانال روبیکا بذارید
رمان های این نویسنده واقعا قشنگن کاش زودتر فایل کاملش بیاد
آره واقعااا من ک اولین رمان آنلاینیه ک دارم دنبال میکنم