دانلود رمان بازی سرنوشت از صدای بی صدا pdf
با لینک مستقیم برای اندروید و کامپیوتر
ژانر رمان: عاشقانه
بوی لاستیک اذیتم میکرد، اما نه اندازه ی تمام ساعت هایی که با بوی تعفن عرق مسافر بغل دستی ام کنار آمده بودم.
وقتی از مهماندار خواستم به او بگوید در صورت امکان لباسش را عوض کند، راه حلش ادکلن تلخ و تندی بود که با بوی عرقش
ترکیب وحشتناکی را ایجاد کرد، این سر درد قرار بود اندازه ی طول پروازم طولانی باشد.
علت برگشتم به ایران را پرسیدند، هیچ وقت اینجا نبودم که حالا برگشته باشم، من آمده بودم، به جایی که اسمش وطن بود اما تا به حال ندیده بودم.
شالی که به سرم انداخته بودم سر خورد، برای من اهمیتی نداشت اما او تذکر داد و دوباره سوالش را پرسید، خسته بود, به نظر از من هم خسته تر بود.
_برنگشتم، بار اولی هست که اومدم ایران.
یک بار دیگه از بالای عینک نگاه کرد، بخاطر صدایم بود، این واکنش همیشه بود بامن. من شبیه آیدای واقعی نبودم،
نه چشم های او را داشتم و نه رنگ موهایش را اما صدایم …
_دو رگه ای؟
قسمتی از رمان
روی کنده ی بزرگی که وسط درخت ها به صورت افقی روی زمین بود نشست پاهایش گلی شده بود، این مادربزرگش را عصبانی ،میکرد
با دست هایش سفید و لاغرش سعی کردیل را کنار بزند اما نتیجه بدتر شد، هم دستهایش کثیف شد و هم پیراهنش با دیدن پدرش
سریع از روی کندهی درخت بلند شد دست هایش را سمت او گرفت و گفت :بابا تا چشمش به مرد دیگری در یک قدمی پدرش خورد
دست هایش را عقب برد، نگاه که چرخاند پسرکی را هم کنار او ،دید هرکدام با یک قدم فاصله از هم بودند، از او بزرگتر بود، قدش که بلند بود!
دویید به سمت پدرش و خواست پشت سرش قایم شود اما پدرش گفت دست هایش کثیف است فرصتی نداد و
خودش را پشت پای پدرش قایم کرد دوزاده سالش بود اما هنوز ترس دیدن آدم های جدید داشت.
فریدون کیومرث دخترت هرچی بزرگتر میشه خوشگل تر میشه. بیا اینجا بابا جان اسمت رو بهم بگو، من فراموش کردم اسمت رو.
کت پدرش دیگر به اندازه ی کافی گلی شده بود، قدمی به عقب برداشت و دوباره دست هایش را پشت سرش قایم کرد.
کیومرث برگشت و شانه اش را گرفت و جلو کشید قبل ترها کاری نداشت اما کم کم داشت مجبورش میکرد یاد بگیرد
از آدمها نترسد و با آنها صحبت کند. وقتی صدایی از دخترش نشنید فشار کمی به شانه اش داد که
یعنی جواب بدهد.
سلام، آیدا.
پسرک با شنیدن صدایش برگشت و او را نگاه کرد، زیبا بود اما زیادی کم سن و سال بود که بخواهد به او توجه کند اما صدایش فرق داشت
قیمت40000
بوی لاستیک اذیتم میکرد، اما نه اندازه ی تمام ساعت هایی که با بوی تعفن عرق مسافر بغل دستی ام کنار آمده بودم.
وقتی از مهماندار خواستم به او بگوید در صورت امکان لباسش را عوض کند، راه حلش ادکلن تلخ و تندی بود که با بوی عرقش ترکیب وحشتناکی را ایجاد کرد، این سر درد قرار بود اندازه ی طول پروازم طولانی باشد.
علت برگشتم به ایران را پرسیدند، هیچ وقت اینجا نبودم که حالا برگشته باشم، من آمده بودم، به جایی که اسمش وطن بود اما تا به حال ندیده بودم.