دانلود مجموعه رمان کابوس افعی جلد سوم از فاطمه السادات هاشمی نسب pdf
با لینک مستقیم برای اندروید و کامپیوتر
ژانر رمان: فانتزی،عاشقانه،ماجراجویی
با رسیدن به شهری که پدرش گفت حقایق زیادی برای هایدرا برملا میشه که آرزو می کنه ای کاش هیچ وقت ماجرا رو نمی فهمید.
قسمتی از رمان
خون، آن به راستی که خون است، دارد از پیشانی اش به پایین سقوط میکند. بهت زده،
ناباور و شوکه به معشوقه اش خیره مانده است. حقیقت تلخ، اما باورش از آن نیز تلخ تر
است، او واقعا این کار را کرد! او، آدارایل را کنار گذاشت اما به چه قیمتی؟ برای چه
راضی به این کار شد؟ یعنی همه چیز دروغ بود؟ تمام آن صحنه های عاشقانه، تمام آن
لحظات شیرین و تمام آن حرفهای دلگرم کننده، همه و همه الکی و تظاهر بودند؟
نه… نگویید که اگر بفهمد اینها واقعی نبوده اند، همه چیز میان آنها تمام می شود!
هایدرا دست لرزانش را از روی زه کمان برداشت، با نفرت کمان را بر روی زمین پرتاب
کرد و با لحنی خشمگین فریاد زد:
– کاش همون روز مرده بودی آدارایل! کاش مرده بودی!
آدارایل که با این فریاد بیرحمانه ی هایدرا بیشتر شوکه شد، زانوانش لرزیدند و بر روی
خاک های خونین زیر پایش سقوط کرد. زانو زده، با بغض به چشمهای خاکستری رنگ
هایدرا خیره شد. او واقعا معشوقه ی سابقش بود؟ هایدرا، او تغییر کرده بود اما چرا؟
باورش نمیشد نه… به سینه اش نگاه کرد، تیری که درون سینه اش فرو رفته است، واقعا
هایدرا آن را از کمان رها کرده بود؟ باورش سخت اما حقیقی ست… آدارایل با بغض
سنگینی که درون گلویش نشسته بود، سرش را مجدد باالا آورد. به هایدرا خیره شد و
لب زد:
– چرا… تو..
هایدرا رویش را از او گرفت، بی توجه به آنهمه خونی که دارد از دست می دهد، به اژدها
تبدیل شد. دمش را محکم بر زمین کوبید و با صدایی ضخیم و به شدت وحشتناک
گفت:
– اگر همون روز چشمهام رو باز میکردم و تو رو از مرگ نجات نمیدادم، الان اینجا نبودیم!