هامان پسر رستم خان پنهانی و بدور از چشم اهالی ده و خانواده هایشان دختر دشمن پدرش،
حاج محمود را صیغه ی خود میکند. آن دو عاشق و دلباخته ی هم میشنوند، طی جریان هایی برادر سوما دست
به قتل ناخواسته ای میزند وجسد را در گودال غرق میکند. اما این راز سر به مهر نمیماند و
با برملا شدنش جانی میرود، عشقی میسوزد و
میعاد هخامنش جوانی خوشهیبت و باخدا که در کودکی پدرو مادرش را از دست داده و گودرز خان عمویش او را زیر پرو بال گرفته، با تمام دشمنی هایی که رشید، پسر عمویش با او دارد و دست و پا میزند که سهمالرث میعاد را بالا بکشد، باز هم میعاد خانه ی عمو را ترک نمیکند...از شانزده سالگی طلافروشی عمویش را رها میکند و به عشق دختر حاج فتحالله در حجره ی فرش فروشی او مشغول میشود...
سال ها میگذرد و او اسم و رسمی بین بازاریان دست و پا میکند، همانطور که او و نام اش بزرگ شده عشق پنهانِ در قلب اش هم روز به روز رشد میکند،
روزی رشید پسر عموی خوش سرو زبان اش از ارومیه به تهران میاید و دست تقدیر او را با عشقِ میعاد رو به رو میکند،و دقیقا همینجا آغاز ماجراست...
اِلین دختری جسور و سرسخت که خیانت پدرش دانه آتشین نفرت را در دلش میکارد.
آتشی که به مرور شعله هایش بر زندگی به رقص در میآید...تنفر از مردان وسیله ای برای سرگرمی و گذراندن امورات زندگی خود و مادرش میشود. کسی که مهر هرزگی بر پیشانیاش میکوبانند!
میشکند قلب ، میکشد وسوسه و تیغ میزند جیب مرد هایی که هوسشان برای به بند کشیدناش حریصانه به جسم و روحشان چنگ میزند...حال آران نیکزاد مردی پرجذبه که از هرزهگری رو دست ندارد سر راه اِلین قرار میگیرد و دل در گرو اش میبندد و نامزد اجباری خود را پس میزند...و در پی این دلدادگی یکطرفه زندگی ها زیر و رو میشود و...