لیلی دختری با تمام دخترانگی هاو دنیایی از جنس عشق و بی تجربگی،قدم به دنیای جدیدی از عاشقی و دیوانگی میگذاره و
دوست دار مردی یک ده و نیم بزرگتر از خودش میشه مردی با گذشته ای پرتجربه و خاکستری،که حاصلش دختری بنام پروانه است،
که تنها چند سال با دلبر کوچولوی داستان اختلاف سنیشونه این عشق پر از اتفاق و دوری های تلخه
که در آخر به زندگی ای شیرین و لبریز از آرامش ختم میشه
نگار دختري كه بعد از ازدواج مجدد پدرش با دختري جوان دل به برادر آن دختر مي بندد! عشقي كه از ديد ديگران
نامتعارف است! اما حضور پسرعمويش و نامزدي كه قبل از تمام ماجرا ها بوده مانع اين عشق مي شود!
نبات دختر نازپروده و طراح در زمینه طراحی مبلمان بعد چند سال برگشته تا جایگاهش توی قلب مردی که
عاشقانه هم رو دوست داشتن پس بگیره......اما عشق امیرصدرا که با رفتن نبات تبدیل به کینه شده راه این
عاشقانه رو پرفراز و نشیب میکنه.....نبات میجنگه برای زنده کردن آتش عشقی که زیر خاکستر کینه ی امیرصدرا
خفه شده.....
نگاهش روی قرمزی رژ لبم که نشست لبخند زد: نگفتم بی رحم باش، گفتم بی پروا باش...
نگفتم که کمر به قتل من ببند.. گفتم یکم طناز باش...
دختری داغ دیده از مرگ عشقش با جنینی از وجودیت مردش به سانی که حتی اجازه عزاداری را به او نمیدهند مجبور است سر خم کند در مقابل رسومات خانواده پیرو حرف ریش سفید ایل تبارش به عقد برادر شوهر سرد و خشکی در بیاید که در زندگی از تنها کسی که متنفر است دخترک داستانمان است
پروا با وسوسهی دوستش میترا برای بدست آوردن زندگی بهتر در دبی از خانه فرار میکند! و با لنج های بوشهر
قاچاقی به دبی میرود، اما سرنوشت خوبی در خارج از منزل در انتظارش نیست و در لنج گرفتار میشود...
ماوا حسینی پناه،روانشناس قَدَر و نازداری است که زنانگی و جذابیت با تار و پود او سرشته شده..دخترکی دلبر که نازِ صدایش،لمس دستانش، ارامش بخش یک مرد است. یک توطئه و یک دزدی...او حالا در اسارت قدرتی شوم است. گروهکی مخوف،تاریک و غارتگر گروهکی که دخترانگی و خون و اشک های یک دختر را تقدیم مردهای قدرتمندی می کند. مردهای قدرتمندی که جسم و روح یک دختر را در تخت خود دریده وخشم بی نهایتشان را با تن نازدار دخترها ارام می کنند...
رهام، نابغهای مغرور با مدرک پزشکی از آمریکا، با نگاهی سرد و بیاعتقاد به عشق، بعد از مرگ پدرش به ایران بازمیگردد..تا مدیریت یکی از بزرگترین بیمارستانهای خصوصی را در دست بگیرد. او همیشه عشق را احساساتی دستوپاگیر میدانست اما سرنوشت تصمیم دیگری برایش داشت. عشقی ناگهانی، عمیق و غیرقابل انکار، همه چیز را تغییر میدهد.حالا رهامِ مغرور حاضر است مرزهای اخلاق، منطق و حتی قانون را جابهجا کند تا به معشوقش برسد...اما پایان این مسیر، آنطور که میخواست رقم نمیخورد.